سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایل بختیاری به خدا نزدیک است

بنام خدا

در هنگامه کوچ عشایر؛  عبور همسفران باد از تنگه های پرپیچ و خم کوهساران  ؛  سخت و ناهمواربود خداوند در رحمتش را با بارش باران به طبیعیت آغاز کرد باد بر درختان بلوط شلاق می زد و صدای زوزه سگان با باد همخوانی می کرد ؛ چراغ خداوند آنطرف دنیا با ما غریبه بود ستارگان  در لابلای ابرها گم شده بودند ؛ سوز سرما بود و ایل استوار وارگه به وارگه را طی می کرد ؛لشکر باران امان نمی داد روبروی ایل کوهای بزیمنی خود نمایی می کرد صدای ترکش تگرگ خواب را بر خاک می ربود ؛رعد و برق  آنقدرمهیب بود که گویا آسمان  ترک برداشته  ؛ جویباران چون ماری هفت خط در لابلای کوهها به دامن دشت سرازیر بودند و ما هرچه گام به گام بر می داشتیم کوه بزیمنی قامتش نمی شکست ؛ طاقتمان به سر رسید ؛ اما محکوم بودیم به استقامت و صبر؛اما خدا در همه لحضات عبور همراهمان بود؛ طبیعت به ما می آموخت باهم بودن  را تجربه کنیم تا قامت بر افراشیم ؛ بر بلندی ؛ درس ایستادگی و غیرت و تعلق و مهربانی و بخشش ؛ ذات ایل  بود و مهربانی را سفید آموختیم؛ تا سفیدی روز بر بلندای بالاترین کوه در انتظار مهربانی ما بود و بر زخمهای پای ما بوسه زد  وما نزدیک و نزدیک  به خدا بودیم و دستمان به ابرها می رسید و باران را همچنان هیجار کردیم  دو رکعت نمازجاری تر و لطیف تر از زندگیمان بود و من آنجا دو خط انشاء نوشتم

(( بسم الله الرحمن الرحیم )) بنام خداوند بخشنده و مهربان ؛ ایل من بختیاری چون بخشنده و مهربان است پس به خدا نزدیک است چون بخشندگی و مهربانی ذات ایل من است پس به خدا نزدیک است .

پایان                       نمره ....


» نظر

لباس زنان بختیاری با هویت ایرانی لباسی ارزنده ؛ برای اقتدار و

بسم الله الرحمن الرحیم 

 گزارشی که پیش رو دارید، به تحلیل بحث لباس  پرداخته و بعضا" لباس بختیاری  را الگوی برای باور اجتماعی و پذیرش ان بعنوان یک  گزینه از منظری خاص در حاشیه پرداخته است .مشکل پوشش در ایران، آن قدر آشکار است که نویسنده را ناگزیر می‏کند تا صریح و بی‏پرده به سراغ معضلات برود. پیشاپیش از خوانندگان به خاطر رک‏گویی‏ها در این گزارش تحلیلی عذرخواهی می‏کنم.

قرن‏ها از روزگاری که که بشر لباس را فقط به عنوان وسیله‏ای برای پوشش و حفاظت خود از سرما و عوامل طبیعی به کار می‏برد، می‏گذرد؛ اما دیر زمانی بیشتر از این موضوع که این عنصر به یکی از تأثیرگذارترین شاخصه‏های فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی مبدل گردیده، سپری نشده است.

وقتی گاندی در هند با حربه فرهنگی - اقتصادی لباس و پارچه ملی به نبرد با استعمار انگلستان شتافت و در این کار چنان توفیقی یافت که تصویر چرخ ریسندگی، نماد ملی و آرم  پرچم هندوستان گردید، غرب فهمید که این شی‏ء به ظاهر ساده، چه قدر قدرت دارد .

چنین بود که مغرب زمین دانست که برای چیرگی فرهنگی بر مشرق، قبل از ترویج زبان، موسیقی و یا هر مؤلفه فرهنگی دیگر که در قرون 18 و 19 قابل اشاعه بود، باید لباس سنتی مردمان ممالک عقب‏مانده را از تن آنها بیرون آورد.

لباس، بر خلاف بسیاری دیگر از انواع فرهنگی که درست یا غلط به آنها به چشم تفنن نگریسته می‏شود، جزئی از ضروریات حیات بشری شمرده می‏شود و غنی و فقیر، به لحاظ الزام اجتماعی، مجبور به استفاده از آن هستند.

از سویی، هیچ چیز به اندازه لباس نمی‏توانست در آن واحد، تمام انگیزه‏های استعمار نوین از جمله ترویج بی‏بندوباری جنسی، اشاعه آیین‏ها و انگاره‏های غرب برای رسیدن به جهانی شدن، تبلغ برای کالاهای ساخت اروپا و آمریکا و ده‏ها هدف دیگر را تأمین کند.

از این رو، تهاجم به پوشش ملی ملت‏های تحت سلطه، باید جدی گرفته می‏شد و چنین نیز شد.

یکی از کشورهایی که برنامه اصلی استعمار برای مسخ فرهنگی آنها بر روی مقوله پوشش محوریت یافت، ایران بود. یافتن پاسخ برای چرایی این موضوع، چندان سخت نیست. ایرانیان در میان مردم سایر بلاد، بیش از همه حجاب و پوشش ملی خود را پاس داشته، به آن پایبند بودند.

از سویی چون حجاب برای پارسیان از دو جنبه ملی و دینی دارای اهمیت بود و حتی به عنوان اصلی‏ترین جلوه دینداری نیز از قدیم مطرح بوده است، تهاجم به آن، یک تیر با صد نشان محسوب می‏شد.

چنین بود که رضاخان، حاصل تمام مردم‏فریبی‏های خود در مؤمن‏مآبی و اعتقاد به اسلام را به یک باره بر باد داد و با صدور فرمان کشف حجاب، اوج وابستگی به استعمار را به نمایش گذاشت.

اولین حرکت منسجم برای تغییر در لباس ایرانیان، از سوی مجلس شورای ملی و در نخستین سال‏های حکومت رضاخان آغاز شد. پارلمان در 29 بهمن 1301ش. تصویب کرد که همه کارکنان شهری، اعضای کابینه و نمایندگان مجلس، در طول ساعات کاری، باید لباسی شامل کت و شلوار آبی رنگ و کلاهی لبه‏دار موسوم به کلاه پهلوی را بر سر کنند.

شش سال بعد، این قانون به همه اتباع مذکر ایرانی تسرّی داده شد و در عوض، گروه‏هایی همچون روحانیون از آن استثنا شدند.

در ماده سوم این قانون مؤکداً بیان شده بود که سرپیچی‏کنندگان از این مقررات، به 1 تا 5 تومان جزای نقدی و یا تا هفت روز حبس محکوم می‏شوند.

با اجرای این قانون و سخت‏گیری شدید در اجرای آن، در حقیقت الگوی لباس ایرانی که به نوشته دانشنامه «ایرانیکا» تا اوایل سلسله پهلوی، بیان‏گر اختلافات میان اقوام، روستاها، مناطق و طبقات اجتماعی بود، از میان رفت و شاید از همان جا بود که تمسخر لباس‏های ملی و محلی اقوام ایرانی، به صورت یک خرده فرهنگ و همچون یک انگل مزمن در دل فرهنگ اجتماعی ما جای گرفت تا جایی که اینک آرام آرام پوشاک‏های محلی بسیار کم کاربرد شده و یا در برخی جاها همچون شمال کشور، به کلی منسوخ و به مراسم و آیین‏ها منحصر گردیده است.

هم شکل کردن لباس‏های مردان، چندان هزینه‏ای برای حکومت وقت نداشت؛ اما طولی نکشید که حلقه دوم از سناریوی رضاخان به اجرا درآمد و مجلس به دستور رضاشاه در دی‏ماه سال 1314ش. برای زنان پوششی غربی و فاقد پوشش موی سر را اجباری کرد.

حتی همسر و دو دختر رضاشاه، اشرف و شمس، در تاریخ هفدهم دی‏ماه 1314ش. برای اولین بار در تاریخ ایران، به صورت سربرهنه و با لباس مدل غربی (دامن ماکسی و کلاه لبه‏دار) در انظار عمومی حاضر شده، در مراسم رژه دختران محصل بی‏حجاب در حضور پدرشان شرکت کردند.

رضاخان، مدتی بعد از سلطنت استعفا کرد و به جزیره‏ای دورافتاده تبعید شد تا در سختی و فلاکت بمیرد؛ اما بنیانی که او بر جای گذاشت، به هر دلیل، اثرات مخرب خود را روی ذهن و فکر ایرانی‏ها باقی گذاشت. بسیاری از زنان با رفع اجبار، مجدداً به حجاب خود بازگشتند؛ اما این رجوع دوباره، رجوع به همان حجاب ابتدایی نبود؛ بلکه حکومت محمدرضا شاه این بار هم با ارائه زیرکانه الگوی چادر گلدار که پوشش زیر آن هم هیچ محدودیتی نداشت، عملاً مسیر برگشت را به انحراف کشاند. هر چند بازگشت به حجاب دوره قاجاریه، مشتمل بر چادر مشکی کمری که تمام اندام را می‏پوشاند و پارچه سفید رنگی به نام پیچه که روی صورت می‏انداختند، کمی آرمان‏خواهانه به نظر می‏رسید؛ اما تهی شدن چادر و پوشش، از فلسفه اولیه خود یعنی پوشاندن بدن زن از نامحرمان، نمی‏توانست بدون برنامه‏ریزی باشد.

با این مقدمه نه چندان کوتاه به 19 تیر ماه 1383ش. باز می‏گردیم؛ جایی که رهبر معظم انقلاب در دیدار خود با مدیران، نخبگان و مردم همدان در سخنانی از مدگرایی افراطی در جامعه و تقلید از مدل‏های غربی به شدت انتقاد و پیشنهاد کرد که با ارائه الگوهای بومی ایرانی، «لباس ملی ایرانیان» طراحی شود.

تحلیل این که چه موضوعی نابسامانی وضع لباس ایرانیان را تا بدان جا رسانده که با وجود آن که یکی از اصلی‏ترین رویکردهای نهادهای دست اندر کار امور فرهنگی در کشور و نیز نیروهای انتظامی و انضباطی از روزهای نخست استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران، مبارزه با بدحجابی بوده است، مسئول نخست کشور شخصاً در مورد آن به اظهار نظر پرداخته، موضوعی شایان توجه است.

مسأله آن است که برخورد با موضوع حجاب در کشورمان، با چنان دگرگونی و تنوعی روبه‏رو بوده که ابعاد آن برای بررسی نیازمند رویکردی تاریخی - سیاسی است.

از ابتدای استقرار جمهوری اسلامی ایران، پوشش افراد به نماد و تابلوی گرایش سیاسی آنها تبدیل شد؛ چنان که نیروهای دسته‏بندی شده در طیف طرفدار روحانیت، از زدن کراوات خودداری کردند و نیز زنان عضو این گروه‏ها، اکثراً چادر به سر می کردند.

این مسأله و مرزبندی، کاملاً پررنگ و واضح بود؛ به طوری که به آسانی تبدیل به معیار اصلی استخدام‏ها و یا پروسه‏های بازسازی انسانی قرار گرفت.

با عزل بنی‏صدر و فرار او به خارج، گفتمان چادر و پیراهن روی شلوار، بر سایر شیوه‏های لباس پوشیدن، غالب شد. این چیرگی، سال‏ها ادامه یافت تا آن که جنگ به پایان رسید و فن‏سالاران، بر سیاست و اقتصاد حاکم شدند. این حضور به معنای پایان دوره ارزش‏مندی ناآراستگی و مدگرایی در میان بدنه رسمی جامعه بود. مدیران ارشد غیرروحانی، مرغوب‏ترین کت و شلوارهای دوخت گالری‏های معروف جهان را بر تن می‏کردند و پیراهن‏های خود را با فریم عینک‏هایشان ست می‏نمودند.

زنان این جمع اما یارای به کنار گذاردن یک‏باره چادر را نیافتند؛ اما در عمل و سخن از اجبار زنان به پوشیدن چادر مشکی انتقاد کردند و حتی گاهی رنگ سیاه برای لباس زنان را بدعت در دین و بر خلاف سنت شیعه خواندند. این گروه، اگر چه چادر را نتوانست منسوخ کند، اما چنان آن را از تقدس خارج کرد که نزدیک به یک دهه پوشیدن چادر یا مانتو و نزاع بر سر آن میان والدین و دختران جوان و یا بین دختران و پسران در شرف ازدواج، به اصلی‏ترین چالش اجتماعی کشور تبدیل شد.

طیفی از حاکمیت به کمک سنت شتافت و در و دیوار شهر از پلاکاردهایی در مذمت بدحجابی پر شد. جمله مشهور «حجاب مصونیت است نه محدودیت» در چنان اوضاعی و در پاسخ به همین معترضان در تیراژ وسیع در معابر و شوارع جلوه‏گر گردید.

اما این نیروهای کمکی هم خیلی دیر رسیدند و هم خیلی ناشیانه و ضعیف به میدان رسیدند.

در نبرد نابرابر حجاب و بدحجابی، دومی پیروز شد و شهرها و روستاها را فتح کرد.

ارزانی، فراوانی، تنوع و تبلیغ مناسب در مجلات و حتی صدا و سیما هم به کمک فاتحان آمد و مدل‏های جدید لباس، به ویژه مانتوی کوتاه برای دختران و شلوار جین و تی‏شرت برای پسران را تا بدان جا فراگیر کرد که شاید از دید یک ناظر خارجی این گونه لباس‏ها، پوشاک ملی ایرانی تلقی می‏شد!

با نگاه به آن چه گفته شد، در می‏یابیم که نه زور توپ و تفنگ قزاق‏های رضاخانی و کشتار در مسجد گوهرشاد توانست ریشه‏های حجاب باستانی زنان ایرانی را بخشکاند و نه پس از انقلاب، برخی حرکات افراطی و فیزیکی توانست بساط بدحجابی را برچیند.

چنین است که گفتمان لباس ملی را که رویکردی دگرگونه در پیش گرفته است، شایسته تحلیل می‏دانیم؛ زیرا چنان نبوده است که پس از سخنان رهبری با برخی نمایندگان مجلس، بدنه فیزیکی سامانه دفاع اجتماعی به صحنه آورده، بخواهد در عمل «پوشاک ملی» را بر مردم تحمیل نماید؛ بلکه این کار در یک برنامه تبلیغی علمی قرار گرفته، بیش‏تر از پیاده نظام، ارتش فکری به کمک تحقق این ایده آمده است.

وقتی از لباس ملی سخن به میان می‏آید، عدم توجه به تعریفی جامع و مانع از آن، می‏تواند بحث را به انحراف بکشاند.

واژه لباس ملی از دیدگاه تاریخی، بامسمّا و قابل تطبیق با دست‏آوردهای دیرین‏شناسانه است؛ زیرا ایرانیان به واقع درست در زمانی که در تمدن اروپا برهنگی یک ارزش بود و از این رو هم مجسمه‏های خدایان ایشان عمدتاً برهنه یا نیمه‏لخت بوده است، دارای فرهنگ پوشش کامل و متناسب با درجه و طبقه بوده‏اند.

آثار باقی‏مانده بر کتیبه‏های تخت جمشید، معبد آناهیتا و تصاویر روی فرش پازیریک، به خوبی بر این مسئله صحّه می‏گذارد.

آن گاه که می‏گوییم لباس ملی، ذهن می‏تواند تا شناخته‏شده‏ترین عناصر تمدنی را به عنوان منبع در ذهن و نظر خود درآورد. اما آیا صرف این که لباس در جامعه ملی ما چنین قدمتی دارد، باید برای طراحی آن به طور کامل تسلیم انگاره‏های پیشین شد؟

 این موضوع در مورد لباس با یک واقعیت شیرین تاریخی مواجه است. زیرا ایرانیان باستان به طور نمادین لباس‏هایی را بر تن می‏کرده‏اند که اسلام امروزی تقریباً همان‏ها را به عنوان پوشش آرمانی یک مسلمان عرضه می‏کند.

برای آن که برای همه روشن شود منظورم چیست و از آن جا که امروز از فرهنگ باستانی ما بجز لباس زنان بختیاری  چیزی نمانده که مثال بزنم، به لباس زنان هندی اشاره می‏کنم.

هندی‏ها به طور سنتی لباسی دارند که در آن زنان سر خود را با یک پوشش بلند شبیه به چادر می‏پوشانند. این تقریباً همان چیزی است که در تصویر زن  بختیاری بنام  مینا  بر روی لباسشان  نقش بسته است .

پس ایران و ایرانی ذاتاً با حجاب - که بیرونی‏ترین جلوه فرهنگ اسلامی است - هیچ مشکلی ندارد؛ زیرا سال‏ها قبل از ورود اعراب به ایران هم زنان ما هرگز به برهنگی و بی‏عفّتی گرفتار نبوده‏اند.

از این رو، یک فصل مشترک برای لباس ملی ایرانیان برای زنان، آن است که باید پوشیده و محجب باشد؛ اما این موضوع را - که پوشش تا چه حد لازم است و تا کجا باید جلو رفت - کارشناسان امور دینی باید پاسخ دهند.

آیةالله حائری شیرازی، امام جمعه شیراز و نماینده رهبری در استان فارس، در این رابطه چادر کمری را مناسب می‏داند. طرح نظر وی بیش از آن که موضوعیت داشته باشد، می‏تواند طریقیت داشته باشد؛ زیرا او نماینده دیدگاه‏های رسمی متدینان جامعه است واز تحلیل این نظر، می‏توان به نکات مهمی رسید.

یکی آن که چادر و انواع آن از دیدگاه نخبگان دین هنوز بهترین نوع پوشش برای زنان است و اصولاً تصور این که کسی از تریبون رسمی بخواهد با این نوع پوشش مخالفت کند، وجود ندارد.

واقعیت آن است که تا کنون همان قدر که داشتن ریش برای مردان، ملاک قضاوت در مورد تدیّن آنها بوده، چادری یا مانتویی بودن هم راه میان‏بر ارزیابی افراد از لحاظ شخصیت دین‏باورشان تلقی گردیده است.

از بین رفتن این نظریه جمعی که نه تنها در میان یاخته‏های سنتی از بافت اجتماع، بلکه در تصورات رسمی نیز رسوخ دارد، چنان هزینه‏ای از مروجان لباس ملی خواهد گرفت که در عمل تلاش برای جا انداختن آن را بی‏ثمر خواهد کرد. در این منظر، لباس ملی برای زنان، باید حتماً رگه‏هایی از پوشش چادر را در خود داشته باشد وگرنه قطعاً هم از سوی طبقه سنتی و هم از سوی طبقه رسمی مطرود می‏گردد.

پس اگر قرار باشد پوشش ملّی، نوعی از چادر باشد، با مقاومت اکثریتی از زنان مواجه می‏گردد که تا کنون هم با وجود همه تبلیغات و حتی فشارها، حاضر به کنار آمدن با چادر نشده‏اند.

به هر حال لباس ملی چیزی است که ضرورت آن هر روز بیش از گذشته احساس می‏شود؛ اما تعارضات مربوط به این حرکت ملی باید رفع شود تا این طرح به مانند ده‏ها طرح بر زمین مانده فرهنگی، به فراموشی سپرده نشود. هراس جامعه مذهبی از آن است که در فردایی نه چندان دور، پوشیدن لباس‏های محجب به یک ضدارزش تمام عیار تبدیل گردد و چادر و مقنعه، به همان سرنوشتی دچار شوند که لباس‏های محلی دچار آن شده‏اند.و اینجاست که باید برای هر منطقه و هر مکان لباس مخصوص به ان را باید ترویج نمود که براستی لباس زنان بختیاری که بازمانده تمدن های بزرگ ایرانی هستند برای عرضه به زنان کشور و حتی ترویج به خارج از کشور گزینه ای بسیار قابل دفاع است .

 


» نظر

حمله ی انتحاری وشهادت احمدشاه مسعود:

 اندازه‌ی فایل : 31KB
حجم فایل : 506x670
تاریخ وارد شدن آن : سپتمبر 07, 2005" height=100 alt=Leader_Ahmad_Shah_Massoud.jpg src="http://www.ahmadshahmassoud.com/modules/coppermine/albums/userpics/10003/thumb_Leader_Ahmad_Shah_Massoud.jpg" width=76 border=0>
   اندازه‌ی فایل : 15KB
حجم فایل : 431x284
تاریخ وارد شدن آن : اکتوبر 05, 2005" height=66 alt=m-france1.jpg src="http://www.ahmadshahmassoud.com/modules/coppermine/albums/userpics/10003/thumb_m-france1.jpg" width=101 border=0>

زمانیکه طالبان دراواخر میزان 1375 تاکستانهای شمالی را پشت سرگذاشتند ودرمدخل وادی پنجشیر سنگرگرفتند، جنرال نصیرالله بابر وزیرداخله پاکستان درمصاحبه با بخش پشتوی رادیوبی بی سی ازسقوط پنجشیر تا دویا سه روزدیگرخبر داد. آن زمان ازدیگاه بابرکه ازطراحان پروژه ی طالبان شناخته شده است احمدشاه مسعود دیگرمانعی درپیروزی نهایی وحاکمیت سرتاسری طالبان محسوب نمی شد. برای او وجنرالان آی اس آی دراسلام آباد، تنها عبدالرشید دوستم قوت قابل ملاحظه ای بود که میتوانست جنین مانعی رادرفرا راه طالبان ایجادکند. نصیرالله بابردرسایه ی همین باور وگمان بود که همراه با معاون آی اس آی دست به میان جیگری میان طالبان ودوستم زد. سخنگویان طالبان نیز درمصاحبه ها واظهارات خود تصوروبرداشت وزیرداخله پاکستان را انعکاس میدادند واحمدشاه مسعودرا مانعی درحاکمیت سرتاسری خود تلقی نمیکردند ودسترسی به پنجشیرپایگاه اصلی مسعود را بسیارآسان وقریب الوقوع می پنداشتند. اما رفته رفته جریان وقایع وحوادث درسالهای حاکمیت طالبان نشان داد که هم نصیرالله بایر وهم طالبان درتصوروبرداشت خود به اشتباه وبیراهه رفته اند. آنها بعداً مشاهده کردند که فقط احمدشاه مسعود برخوردار ازاراده ی آهنین مقاومت ومانع اصلی گسترش سلطه ی طالب وتحقق آرزوهای بابر وجنرالان آی اس آی درافغانستان است. دردوسال اخیرحکومت طالبان که قدرت اصلی ورزمی لشکر طالب بدست اسامه بن لادن وسازمان القاعده قرارگرفت، اسامه نیز متوجه شد که مسعود عزم واراده ی غیرقابل تسخیردارد. ازاین رو باری به همراهانش گفت: « مسعود باید ازسر راه برداشته شود، درغیرآن پیروزی ممکن نیست. مسلماً بن لادن وتعداد انگشت شماری ازرهبران وقوماندانان طالبان، افراد وحلقه هایی ازاستخبارات نظامی پاکستان( آی اس آی) برای ترورمسعود برنامه ریزی کردند. تجمع بیست هزار نیروی طالب درخطوط جبهات اطراف تالقان ازولسوالی های چال واشکمش تا هزارباغ وآی خانم که نیم آن نیروی های خارجی ومتشکل ازافراد اسامه وپاکستانیها بودند، بیانگر تصمیم ونقشه ی مشترک آنها درترور احمدشاه مسعود بود. آنها به منظوریک هجوم وتعرض فیصله کن که تنگی فرخارودریای کوکچه را درسیدن به فیض آباد ودره های شمال شرق هندوکش پشت سربگذارند هزاران نیرو را درخطوط مقدم جبهات تالقان جابجا کردند تا همزمان با وقوع عمل تروریستی به جان احمدشاه مسعود به آخرین سنگر های مقاومت دردامنه ها ودره های شمال شرق هندوکش وپامیرچیره شوند. بسیاری ازنیروهای خارجی این لشکرمهاجم بصورت مخفیانه وشب هنگام حتی پنهان ازدید جنگجویان داخلی طالبان درنقاط مختلف خطوط اول جبهه جابجا گردیدند تا وضعیت جبهات جنگ بصورت عادی وانمود شود وپلان حمله ی تروریستی به جان احمدشاه مسعود سری وپوشیده باقی بماند. وقتی احمدشاه مسعود سه روز قبل ازحیاتش درپانزدهم سنبله 1380 یک عملیات تعرضی را درجبهه ی خواجه غار براه انداخت، برخلاف معمول نیروهای اودراین عملیات دست آوردی نداشتند ودرجریان عملیات صدای چهل شبکه ی پاکستانی وعرب ازدستگاه های مخابرات طالبان شنیده شد که تا آن زمان سابقه نداشت. کثرت شبکه های خارجی درخطوط اول جنگ چنان گسترده بود که به نظرمی رسید تمام نیروهای طالبان درسنگرهای مقدم جنگ، جنگجویان عرب وپاکستانی اند. تجمع وآمادگی این همه نیروهای خارجی درخطوط اول جنگ درحالی صورت گرفته بود که رهبران آنها ورهبران طالبان،  مامورین خودرا برای حذف فزیکی احمدشاه مسعود درعقب جبهه ی دشمن فرستاده بودند. دوتن از افراد اسامه بن لادن بنام های محمدکریم توزانی ومحمدقاسم بقالی باپاسپورت بلژیکی بنام خبرنگار سازمان اسلامی"المرصد الا علامی الا سلامی" مستقر درلندن دراواخر اسد 1380 وارد این سوی خط جبهه درشمال کابل گردیدند. پاسپورت آنها ویزای یکساله ی "ملتی پل" پاکستان راداشت که توسط خلیل الرحمن سکرتراول سفارت پاکستان درلندن صادر شده بود. ظاهراً آنها وقتی به کابل آمدند توسط نامه ی رسمی وزارت خارجه ی طالبان به وزارت دفاع معرفی شدند تا با همکاری آن وزارت جهت انجام امورخبرنگاری به ولایت پروان وکاپیسا بروند. هردوخبرنگار حامل نامه ای از " یاسر التوفیق السری" مدیر المرصد الا علامی الا سلامی عنوانی عبدرب الرسول سیاف رهبر تنظیم اتحاد اسلامی بودند که درگلبهار مرکزیت داشت.خبرنگار موصوف علاوه برمعرفی نامه ی مذکور درصحبت تیلفونی یک تبعه ی مصربنام داکترحانی نیزبه رهبر اتحاد اسلامی معرفی گردیدند. داکترحانی که دردوران جهاد با رهبراتحاداسلامی شناخت ودوستی داشت خواستارهمکاری موصوف باخبرنگاران مراکشی گردید. اوادعا کرد که ازبوسنیا صحبت می کند درحالیکه بعداً دربازجویی ها شماره ی تیلفون ازمنطقه ی طالبان درقندهار ردیابی شد. نام اصلی هردو خبرنگارمراکشی نه همان نام های بود که درپاسپورت های شان درج یافته بود ونه آنها پیشینه ی خبرنگاری داشتند. محمد کریم توزانی ازاعضای سازمان القاعده اسامه بود که عبدالستاردهمن نام داشت. همسراوبنام ملکه با سایر فامیل های اعضای القاعده درحومه جلال آباد زندگی میکرد. ومحمدقاسم بقالی عضودیگرشبکه القاعده همان آدم کم حرف بنام " السویر" کارگر ساختمانی شهربروکس بود. یاسرالتوفیق السری" مدیر سازمان المرصدالا علامی الا سلامی" ازاهالی مصراست که سالها قبل درکشورش به جرم توطئه ی ترورحسنی مبارک رئیس جمهورمصرمتهم وبه مرگ محکوم شد. اما قبل ازآنکه دستگیر شود به انگلستان فرارکرد ودرخواست پناهندگی داد. یاسر به صفت پناهنده ی سیاسی پذیرفته شد وپاسپورت تابعیت انگلیسی را بدست آورد.

خبرنگاران مراکشی به شمال کابل آمدند وبیشترازبیست روزرا درانتظار مصاحبه بااحمدشاه مسعود درپنجشیر وتخار سپری کردند. دراین جریان تلاش وتقاضای آنها برای مصاحبه با مسعود بی نتیجه بود. سرانجام بتاریخ هژدهم سنبله 1380( 9 سپتمبر2001) آنها مؤفق شدند که درخواجه بهاءالدین ولایت تخارمقرفرماندهی احمدشاه مسعود به بهانه مصاحبه حمله ی تروریستی را بصورت انتحاری عملی سازند. درنخستین لحظات شروع مصاحبه بمی را که " السویر" یا محمدقاسم بقالی درکمرخود بداخل بطری های کامره جاسازی کرده بود انفجارداد. بم بگونه ی جابجا گردیده بود که موج اصلی انفجارآن قلب مسعودرا نشانه بگیرد. احمدشاه مسعود درلحظات آغازانفجار به شهادت رسید. بدن             " السویر" حامل بم کاملاً متلاشی گردید وانجنیرعاصم سهیل ازکارمندان وزارت خارجه که درپهلوی چپ احمدشاه مسعود نشسته بود نیزجابجا کشته شد. مسعود خلیلی سفیر افغانستان دردهلی که مصاحبه را ترجمه میکرد وفهیم دشتی یکی ازنویسندگان وخبرنگاران کشورکه مشغول عکسبرداری بود مجروح گردیدند. عبدالستاردهمن یا محمدکریم توزانی که جراحات خفیفی برداشته بود اندکی بعد حین فرارازچنگ محافظین به قتل رسید.  پیکرخونین مسعود به سرعت ذریعه ی چرخبال به آنسوی آمو به فرخار تاجکستان انتقال یافت ودر سردخانه ای دوراز انظارقرارداده شد. سخنگویان جبهه ی متحد درمصاحبه ها واظهارات خود مرگ اورا پوشیده نگهداشتند تا ازشکست نیروهای مقاومت دربرابر هجوم طالبان ونیروهای خارجی همراه شان جلوگیری کرده باشند. به جای او درفرماندهی جبهات مقاومت محمد قاسم فهیم را برگزیدند.  خبر شهادت احمدشاه مسعود روزبیست وچهارم سنبله 1380 ( 15 سپتمبر 2001 ) ازسوی جبهه ی متحد ودولت اسلامی اعلان گردید. پیکراوازسردخانه ای که هشت روزدرآن مخفی نگهداشته شده بود به زادگاهش وادی پنجشیر انتقال یافت وبروز یکشنبه بیست وپنجم سنبله درمیان اشک وماتم هزاران مرد وزن هموطنش به خاک سپرده شد. پسرسیزده ساله اش احمد هنگام دفن جسد خسته وخون آلود پدرمرگ اورا زود هنگام خواند وگفت: « هنوزخیلی زود بود که اوبمیرد. اوبایستی وقتی که افغانستان استقلال میافت میمرد.  وبرهان الدین ربانی رئیس دولت اسلامی برسر قبرمسعود، مرگ اورا مصیبت عظیم خواند واظهارداشت: « قرنها باید درانتظار بود تا مادرزمانه فرزندی چون مسعود بدنیا آورد. »

احمدشاه مسعود درتاریخ معاصر افغانستان شخصیتی منحصر به فرد بود. او باقد متوسط ومایل به بلندی وپوست گندمی صاف وروشنش دردونیم دهه مبارزه ومقاومت خود علیه بیداد وتجاوزبه نماد آزادی وپایداری درکشورتبدیل شد. چشمان سیاه تیزبین، نافذ وکنجکاوش نظرهربیننده ای را جلب میکرد. ودرجریان کار وعمل مبارزه با یاران وهمرزمانش آدم هارا بیشترازآنچه که بودند میساخت. مسعود مثل هرشخصیت پیشرو وتحول ساز جامعه ی انسانی از اشتباه وخطاء درمسیرمبارزه وعمل خالی نبود؛ اما شجاعت، پشتکار وپایداری عجیب وشگفت انگیزی داشت. هیچگاه بی روحیه ونا امید نمی شد. بااراده ومصمم بود. دربرابربسیاری ازمسایل وموضوعات با عقلانیت برخورد میکرد. ازپذیرش وعمل برمبنای عاطفه واحساسات دوری می جست. اسلام، آزادی، مردم و وطنش را به شدت دوست داشت. هیچگاه استقلالیت خود، مردم و ومیهنش را با هیچ بیگانه ای به سازش ومعامله نگذاشت. آدم سخت متدین، مؤمن، عفیف وپرهیزگار بود. دین را عامل رهبری وکمال شخصیت انسان تلقی میکرد. اسلام را دین معتدل می پنداشت وبه توانایی ونقش اسلام درکمال وسعادت جامعه ازراه حفظ وگسترش ارزش های اخلاقی تأکید میکرد. با تعبیر های افراط گرایانه ومتحجرانه ازاسلام مخالف بود. به تشکیل حکومت معتدل اسلامی وملی درافغانستان وهمزیستی مسالمت آمیز با جامعه ی بین المللی، هم معتقد وهم متعهد بود. ثبات سیاسی را درکشور به ایجاد یک دولت ملی ممثل اراده وخواسته های برحق وعادلانه ی مردم درپیوند میدانست. جداً خواهان یک افغانستان با ثبات ومقتدراز لحاظ سیاسی وکشور پیشرفته وشکوفا ازلحاظ اقتصادی بود. تحقق صلح وثبات دروطن، تأمین عدالت اجتماعی، رفاه مردم وپیشرفت کشوروایجاد یک افغانستان مقتدرومستقل آرزوهای دیرین وهمیشگی اش را میساختند.   


» نظر

همراه با دلشاد جهانبخشی 2

مختار زندگیت را خواهم ساخت با خشت جانم


» نظر

دهی اطراف رامهرمز در ایل بختیاری مهد سلمان فارسی

جی یا یهودیه سابق نمی تواند تاریخی برای اصفهانی ها باشد تا نمادی از تاریخ بختیاری را یعنی سلمان فارسی را بنفع خود برداشت کند  ضمنا" سلمان صاحب قوم بود و اصفهان قومی نداشته است و شهری بود که هرگز بواسطه قوم ساخته نشد اما قوم سلمان قومی بود که حیات داشته و قوم فعلی سلمان یعنی بختیاری با تفکر و اعتقادات بختیاری باید خداوند برای این ایل وعده های داشته باشد که حامیان امام عصر خواهند بود ....<\/h2>

آیاتی از قرآن درباره ی ایرانیان - « شمایید(اعراب) که خوانده می شوید تا در راه خدا انفاق کنید ولی از شما کس هست که بخل می ورزد و اگر روی بگردانید خدا گروهی دیگر جز شما را به جای شما آرد که همچون شما سست ایمان و بخیل نباشند.» سوره محمد 38
سیوطی در کتاب «درالمنثور» از ابی هریره نقل کرده است، وقتی این آیه نازل شد از پیامبر پرسیدند که این قوم چه کسانی هستند؟ در آن هنگام سلمان در کنار پیامبر بود. پیامبر بر شانه ی سلمان دست نهاد و گفت: آن قوم، سلمان و مردم او هستند که اگر دین در ثریا هم باشد بدان دست می یابند.
- «ای کسانی که ایمان آورده اید هرکس از شما که از دین خویش برگردد زودا که خداوند گروهی را بیاورد که آن ها را دوست دارد و آن ها نیز او را دوست دارند، با مومنان نرم و خاکسارند و بر کافران سرکش در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نمی ترسند. » مائده 54

بیضاوی در کتاب خود ذکر کرده است که وقتی عده ای از پیامبر پرسیدند که آن ها کدام گروه هستند، پیامبر گفت: آن گروه، سلمان و مردم فارس هستند .
- «آن ها (اعراب) کسانی بودند که ما به آن ها کتاب و فرمان و نبوت عطا کردیم. پس اگر آنان کافر شوند، ما قومی را که هرگز کافر نخواهند شد، بر آنان می گماریم.» انعام 89

عمر از پیامبر پرسید: ای رسول خدا این قوم چه افرادی هستند؟ پیامبر فرمود: به خدا سوگند آنان سلمان و قوم او می باشند.

آیه ای درباره ی اعراب

« آن ها (اعراب) چون سودا یا سرگرمی ای ببینند، بیدرنگ به دنبال آن می روند و تو را (پیامبر) تنها می گذارند.» جمعه 11

امام علی و ایرانیان

بی‌تردید موضوع آشنایی ایرانیان با حضرت علی(ع) برای هر ایرانی یا شیعه از اهمیت و جاذبه بسیاری برخوردار است. حوادث تاریخ ایران و اسلام در دهه‌های دوم، سوم و چهارم از سده نخست هجری، بسترهای مناسبی را برای آشنایی ایرانیان با آن بزرگ مرد تاریخ بشر فراهم ساخت.

در دوره پنج ساله خلافت امام علی ایرانیان با اعراب جنگ نمی کردند. مردم ایران طوری به علی(ع) علاقه مند بودند که آن ها را به چشم عرب نمی دیدند و حتی ایرانیان امام علی را به دانشگاه جندی شاپور خوزستان جهت تدریس ادبیات، طب و علوم دیگر دعوت کردند که به علت وقوع یک جنگ صورت نگرفت.

فرزندان علی کم و بیش به زبان فارسی یعنی پهلوی ساسانی آشنا بودند و آشنایی آن ها به زبان فارسی به این دلیل بود که پدرشان علی بن ابیطالب زبان پهلوی ساسانی را به خوبی می دانست و در سال نوزدهم هجری که مدائن سقوط کرد و خانواده سلطنتی ایران را اسیر کردند و به مدینه بردند، علی بن ابیطالب اعضای آن خانواده را از اسیران جدا کرد و آن ها را با احترام مورد پذیرایی قرار داد و در تمام مدتی که در مدینه بودند، علی خرج آن ها را از جیب خود می پرداخت. کمتر اتفاق می افتد که پدری یک زبان خارجی را بداند و فرزندانش قدری با آن زبان آشنا نشوند.
وقتی که ابولؤلؤ (فیروز نهاوندی) که برده ی ایرانی یکی از اعراب بود عمر(خلیفه دوم مسلمانان) را به قتل رساند، عبیدالله که پسر عمر بود، نه تنها ابولؤلؤ و همسر و دخترش را به قتل رساند، بلکه «هرمزان» را نیز با وجود هیچ دلیل قابل قبول شرعی و عرفی کشت. عثمان خلیفة سوم وظیفه داشت عبیدالله را به سبب قتل بی‌دلیل یک ایرانی مسلمان، قصاص کند؛ زیرا از بی‌گناهی او آگاه بود. لیکن خلیفه جرأت نداشت تا در این مورد، به وظیفه اسلامی خود عمل کند. علی(ع) خیلفه سوم، عثمان را در این مورد سخت نکوهش کرد و به عبیدالله بن عمر چنین فرمود: «ای فاسق اگر روزی بر تو دست یابم، تو را به خونخواهی هرمزان خواهم کشت.»

عبیدالله تا پایان عمر از علی(ع) می ترسید و از او دوری می کرد. او در جنگ‌های جمل و صفین در مقابل آن حضرت قرار گرفت و سرانجام در یکی از نبردهای جنگ صفین کشته شد.
در زمانی که علی(ع) در کوفه بود، به رسم سابق شماری از ایرانیان نزد آن حضرت آمدند تا هدایایی تقدیم کنند. قبل از خلافت علی کارگزاران عثمان همچون ولید بن عقبه و سعید بن عاص، افزون بر خراجی که از ایرانیان مسلمان می‌گرفتند، ایشان را به اعطای هدایای نوروزگان و مهرگان نیز مکلف ساخته و از این راه میلیون‌ها دینار به چنگ آوردند. از این رو، هدایای نوروزی به صورت سنتی رایج درآمده بود.
اما وقتی ایرانیان هدایای خود را نزد علی آوردند، برای آنکه خاطر آنان مکدر نشود، هدایا را پذیرفتند اما دستور دادند، مقابل قیمت آن هدایا، از میزان خراج آنان کسر گردد. همچنین، هنگامی که آن حضرت به عزم صفین از شهر «انبار» می‌گذشتند، دهقانان (معرب دهبان به معنای بزرگ ده است که معمولاً از طبقات مرفّه و طراز اوّل جامعه محسوب می‌شدند)، به همراه دیگر مردم به دنبال علی(ع) راه افتاده دوان دوان ایشان را مشایعت می‌کردند. علی(ع) آنان را از این کار منع فرمودند. آنگاه دهقانان پیش‌کشی‌های خود را اهدا کردند. آن حضرت هدایا را تنها بدان شرط قبول نمودند که قیمت آنها را حساب کرده، به ایشان بپردازند.
در همین زمان امام علی یکی را به نحوه اخذ خراج و جزیه از ایرانیان مامور ساخت. دستورهای صریح و آشکار آن حضرت در این باره را باید به واقع پایه‌گذاری نظامی نوین، عادلانه و کارآمد در نظام اخذ مالیات بر افراد (خراج، برای مسلمانان و اهل جزیه و جزیه ویژه غیر مسلمانان) به حساب آورد.

این نظام عادلانه که از جانب علی(ع) اعمال گردید، توجه عمیق‌تر ایرانیان را به شخصیت عدالت‌جوی انسانی‌اش بیش از پیش جلب نمود و طبعاً به دنبال آن عشق و محبتی را که در اعماق روح و جان ایرانی ریشه داشت، شعله‌ور کرد. عشقی که در طول قرون متمادی، هرگز خاموش نگشت و ولایت اهل بیت را در این سرزمین به صورت بخشی اساسی و تفکیک‌ ناپذیر از فرهنگ ایرانیان، درآورد.

منبع: کتاب امام حسین و ایرانیان نوشته ی کورت فریشلر


» نظر

همراه با دلشاد جهانبخشی 3

چگونه به زخم های پای شما می توان گفت تمام مسیر های پیموده شده اشتباه بود


» نظر